فروشگاه

توضیحات

www.tahghigh1.ir

تحقیق امامت و رهبری امت

استاد شهید مرتضى مطهرى : امامت وظایفى بر عهده دارد یکى از آن وظایف رهبرى امت است در این مقاله پیرامون نیازمندى انسان به رهبر و وظایف رهبر و دستورات اسلام در مورد رهبرى، مطالبى ارائه گردیده است. رشد یعنى قدرت مدیریت.وقتى که انسان مى‏خواهدانسانهاى دیگر را اداره کند یعنى وقتى که موضوع رشد اداره انسانهاى دیگر باشد، آن را «مدیریت و رهبرى‏»مینامیم.این نوع از رشد دراصطلاح اسلامى «هدایت‏» و به تعبیر رساتر «امامت‏» نامیده مى‏شود. دقیق‏ترین کلمه ای که بر کلمه «امامت‏» منطبق می شود همین کلمه «رهبرى‏» است.فرق نبوت‏ و امامت در این است که نبوت، راهنمایى و امامت، رهبرى است. نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایى‏ است.راهنما چه مى‏کند؟ راه را نشان مى‏دهد، وظیفه ‏اش بیش از این نیست که راه ‏را نشان دهد.ولى بشر علاوه بر راهنمایى به رهبرى نیاز دارد، یعنى نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهى که قواو نیروهاى وى را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند.نبوت، راهنمایى است و یک منصب است، اما امامت،رهبرى است و منصب دیگرى است.پیغمبران بزرگ، هم نبى و هم امام هستند. پیغمبران کوچک فقط نبى بودند و امام نبودند،

 لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید

 

تحقیق ,  تحقیق آماده ,تحقیق,پروژه ,پایان نامه,پایان نامه آماده,انجام پایان نامه,نگارش پایان نامه,نوشتن پایان نامه,پروپوزال,مقاله,پایان نامه دات کام

صفحه : ۳۱۹ بودند ولى رهبر نبودند،اما پیغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شان را داشته‏اند، هم شان‏راهنمایى و هم شان رهبرى. ابراهیم، موسى، عیسى هر کدام رهنما و رهبرند. خاتم الانبیاء «رهنماى‏رهبر» است.قرآن مجید بر این اصل بسیار تکیه مى‏کند و در معارف‏شیعه این اصل قرآنى جاى شایسته خود را دارد. این نکته راباید یادآورى کنم که آنچه قرآن تحت عنوان رهبرى از آن بحث مى‏کند،ما فوق رهبرى‏اى است که بشریت مى‏شناسد.رهبرى‏اى که بشریت مى‏شناسد از حدودرهبرى در مسائل اجتماعى تجاوز نمى‏کند، ولى منظور قرآن از رهبرى، علاوه بر رهبرى اجتماعى رهبرى‏معنوى یعنى رهبرى به سوى خداست و آن خود حساب دقیق و حساسى دارد و از رهبریهاى‏اجتماعى بسى دقیق‏تر و حساس‏تر است.فعلا مجال بحث درباره این جهت نیست. ابراهیم، رهبر و امام قرآن درباره ابراهیم(علیه‏السلام)حرف عجیبى مى‏زند و مى‏گوید: «و اذ ابتلى ابراهیم ربه‏بکلمات…» (1) خداوند ابراهیم را در مراحل بسیارمورد آزمایش قرار داد و ابراهیم از این آزمایشها پیروز بیرون آمد. ابراهیم از پیغمبرهایى است که سرگذشت عجیبى دارد وآزمونها برایش پیش آمده و در همه آنها کمال موفقیت و پیروزى را داشته است.در میان قوم بابل به نبوت مبعوث شد ویکتنه با عقاید منحط و شرک آمیز قوم خود که همه را فرا گرفته بود مبارزه کرد.همه بتها را به استثناى‏بت بزرگ شکست.تبر بت‏شکنى را به گردن بت بزرگ انداخت به علامت اینکه بتها با یکدیگر نزاع کرده و بت بزرگ سایر بتها را به این روز انداخته است. ابراهیم با این کار خودنیروى فطرى عقلى خفته مردم را بیدار کرد، زیرا فطرتا درک مى‏کنندکه ممکن نیست جمادات با یکدیگر به نزاع برخیزند.همین جا به خود مى‏آیندکه پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان این موجودات لا یشعر فرود آورد؟!ابراهیم‏مکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آنجا که او را در …………………………………………………….. ۱٫بقره/۱۲۴٫ صفحه : ۳۲۰ گودالى – حتى مى‏توان گفت در دریایى – از آتش‏انداختند ولى او از سخن خود دست بر نمى‏داشت.ابراهیم از طرفى با عقاید منحط و خرافى و تقلیدى[قوم]خود درگیر بود وپیروز مى‏گشت، و از طرف دیگر با نمرود درگیرى شدید پیدا کرد و تا میان آتش رفت و در همان حال یک آزمون عجیب الهى‏به سراغش آمد، یعنى از طرف خدا به امرى مامور شد که جز یک تسلیم کامل، هیچ نیرویى نمى‏تواند آن را اطاعت‏کند.امرى که درباره‏اش صادر شد این بود که فرزند جوان عزیزت را به دست‏خود در راه خدا باید فدا کنى و سر ببرى.ابراهیم تصمیم به‏انجام این کار گرفت و در آخرین مرحله که تصمیم ابراهیمى ظهور کرد، از جانب خداوند ندا رسید که یا ابراهیم!تو عمل کردى‏و ما آنچه از تو مى‏خواستیم همین بود.ما از تو همین حد از تسلیم را مى‏خواستیم، ما کشتن فرزند از تو نمى‏خواستیم. ابراهیم این منازل و مراحل را طى کرد و پشت‏سرگذاشت.بعداز همه اینها بود که به او گفته شد اکنون شایسته امامت و رهبرى‏هستى.ابراهیم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبرى رسید.در حدیث است: اتخذ الله ابراهیم نبیا قبل ان یتخذه رسولا و اتخذه رسولاقبل ان یتخذه خلیلا و اتخذه خلیلا قبل ان یتخذه اماما (۱) . خلاصه معنى حدیث اینکه:ابراهیم اول نبى بود و هنوز رسول نبود، رسول شد و هنوز خلیل نبود،و خلیل الله شد و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اینها به مقام «امامت و رهبرى‏» رسید. مفاد آیه کریمه «و اذ ابتلى ابراهیم‏ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما»(2) این است‏که: پس از آنکه ابراهیم همه مراحل را طى کرد و از همه آزمایشها پیروز و موفق‏بیرون آمد و به اصطلاح فارسى از هفتخوان گذشت، ما به او اعلام کردیم که هم اکنون وقت آن رسیده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهیم. امامت و رهبرى انسانها، چه در بعد معنوى‏و الهى و چه در بعد اجتماعى، …………………………………………………….. ۱٫اصول کافى، ج ۱، کتاب الحجه/ص ۱۷۵٫ ۲٫بقره/۱۲۴٫ صفحه : ۳۲۱ عالى‏ترین درجه و مقام و پستى است که از طرف‏خدا به یک انسان واگذار مى‏شود. مدالى که به این نام به سینه‏کسى مى‏چسبانند عالى‏ترین مدالهاست.ابراهیم، هم نبى و هم امام‏بود، لهذا رهبر قوم خویش بود. اینکه عرض کردم‏«نبوت، راهنمایى و امامت، رهبرى است‏» مقصودم این نیست که انبیاءاین منصب را که بالاتر است نداشتند.همان طور که قبلا هم اشاره کردیم،نبوت و امامت دو منصب است که در انبیاء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبیاء کوچک یکى از آندو، کما اینکه در ائمه، امامت‏و رهبرى هست ولى نبوت یعنى رهنمایى جدید نیست، چون راه همان راهى است که پیغمبر نمایانده است و ائمه مردم‏را در همان راه که پیغمبر از طرف خداوند ارائه کرده است‏حرکت مى‏دهند، بسیج مى‏کنند و راه مى‏برند.این، مفهوم امامت از نظر اسلام است. دنیاى امروز به مساله رهبرى و مدیریت، تنها از جنبه‏اجتماعى مى‏نگرد، یعنى تنها این جنبه و این بعد را شناخته است، ولى همین‏را که شناخته است بسیار اهمیت مى‏دهد و به حق اهمیت بسیار مى‏دهد. انسان نیازمند رهبرى است اهمیت فوق العاده‏رهبرى بر سه اصل مبتنى است: اصل اول مربوط است به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایى‏که در او نهفته است که معمولا خود به آنها توجه ندارد.در اسلام به مساله متوجه کردن انسان به خود، به عظمت‏و شرافت‏خود و نیروهاى عظیمى که در اوست، توجه شده است.قرآن مجید مى‏گوید: «وقتى که انسان را خواستیم بیافرینیم فرشتگان را امرکردیم که به این موجود سجده کنند» (1) ، مى‏گوید: «انسان بر فرشتگان در تعلیم اسماء الهى پیشى گرفت‏»(2) ، مى‏گوید: آنچه در زمین است براى انسان آفریده شده است: «هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا»(3) ، «سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض‏» (4) ، اى بشر!در تو …………………………………………………….. ۱٫مضمون آیه ۳۴ سوره بقره. ۲٫مضمون آیه ۳۱ سوره بقره. ۳٫بقره/۲۹٫ ۴٫جاثیه/۱۳٫ صفحه : ۳۲۲ چیزهاست، تو خیال نکن مشتى آب و خاک هستى، خودت رابا موجودات دیگر مقایسه نکن. ریشه تفاوت‏انسان و حیوان از نظر رهبرى اصل دوم مربوط‏است به تفاوت انسان و حیوان.انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظرمجهز بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد یعنى ضعیف‏تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله‏غرایز مجهز هستند و نیاز چندانى به مدیریت و رهبرى از خارج ندارند،زیرا غریزه کارش راهنمایى و رهبرى به صورت خودکار است.مورچه به سلسله‏غرایزى مجهز است که به طور خودکار و اتوماتیک وى را در زندگى رهبرى مى‏کند.امیر المؤمنین على(علیه السلام)در یکى‏از خطبه‏هاى نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرایز زندگى بیان و تشریح مى‏کند.سایر حشرات نیز بدین منوال هستند. انسان با اینکه از نظر نیروها مجهزترین‏موجودات است و اگر بنا بود با غریزه رهبرى شود مى‏بایست صد برابر حیوانات مجهز به غرایز باشد، در عین حال از نظر غرایزى که‏او را از داخل خود هدایت و رهبرى کنند، فقیرترین و ناتوان‏ترین موجود است، لهذا به رهبرى، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.این‏همان اصلى است که مبنا و فلسفه بعثت انبیاء است، و هنگامى که فلسفه بعثت انبیاء را مورد بحث قرار مى‏دهیم متکى‏به اصل نیاز بشر به راهنمایى و رهبرى هستیم، یعنى بشر موجودى است مجهز به ذخایر و منابع قدرت بیشمار و درعین حال در ذات خود فوق العاده بى‏خبر و سرگردان و خود از ذخایر و منابع وجود خود ناآگاه، نه مى‏داند که چه دارد و نه مى‏داندکه چگونه آنها را رهبرى کند و مورد بهره‏بردارى قرار دهد، لهذا نیازمند است که رهبرى گردد، راه به او نشان داده شودو نیروهایش سامان یابد و سازمان پیدا کند، باید او را آزاد کرد و به حرکت آورد. قوانین‏خاص حاکم بر زندگى بشر اصل سوم مربوط‏به قوانین خاص زندگى بشر است.یک سلسله اصول بر رفتار انسان حکومت‏مى‏کند که اگر کسى بخواهد بر بشر مدیریت داشته باشد و وى را صفحه : ۳۲۳ رهبرى کند جز از راه شناخت قوانینى که بر حیات و بر روال زندگى‏بشر حاکم است، میسر نیست. پس بشر موجودى است‏که به یک سلسله نیروها مجهز است و به هدایت و رهبرى و به پیشواو پیشوایى نیازمند است، موجودى است که رهبرى و به حرکت در آوردن و بهره‏بردارى‏از نیروهاى وى تابع یک سلسله قوانین بسیار دقیق و ظریف است که‏شناخت آن قوانین کلید راه نفوذ در دلها و مسلط شدن بر انسانهاست. رهبرى رسول اکرم قرآن مجید تعبیر عجیبى‏راجع به پیغمبر اکرم دارد: الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباعندهم فى التوریه و الانجیل…یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث‏و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم (۱) . …این پیامبر امى که‏در تورات و انجیل از او یاد شده است، چیزهاى خوب را بر آنها حلال مى‏کندو پلیدیها را حرام مى‏نماید و بار سنگین را از دوش آنها بر مى‏دارد و غلها را از مردم باز مى‏کند. کدام بار سنگین و کدام غل و زنجیر؟بارهایى ازسنگ و یا غل و زنجیرهایى از آهن؟از چوب؟نه، بلکه بارهایى سنگین از عادات و خرافات و غل و زنجیرهاى روحى که بر نیروهاو بر استعدادهاى معنوى بشر گذاشته شده بود، همانها که نتیجه‏اش جمود، افسردگى، یاس و بدبختى بود. پیغمبر این نیروهاى بسته‏را باز کرد.مدیریت اجتماعى یعنى این، رهبرى یعنى این، مجهز کردن‏نیروها، تحریک نیروها، آزاد کردن نیروها و در عین حال کنترل نیروهاو در مجراى صحیح انداختن آنها، سامان دادن، سازمان بخشیدن و حرارت بخشیدن به آنها. …………………………………………………….. ۱٫اعراف/۱۵۷٫ صفحه : ۳۲۴ مدیریت صحیح از ضعیف‏ترین‏ملتهاى دنیا، قوى‏ترین ملتها را مى‏سازد آنچنانکه رسول اکرم‏کرد و این معجزه رهبرى بود. در این زمینه‏سخن بسیار است.اگر بخواهیم توجه اسلام را به اصول رهبرى و مدیریت درک‏کنیم دو راه باید طى کنیم: ضرورت مطالعه سیره اولیاء طریق اول، مطالعه بسیار عمیق سیره اولیاء دین،مخصوصا شخص رسول اکرم و امیر المؤمنین است.اگر انسان روش آنها را مطالعه کند متوجه مى‏شود که چقدر بر اصول‏دقیق رهبرى منطبق است.نتایج‏شگرفى که از رهبرى خود در دنیا گرفته‏اند، سابقه ندارد.این موفقیت به جهت آن بودکه کلید رمز را در دست داشتند.از جانب خداى انسان آمده بودند و خداى انسان کلید رمز انسان را در دست دارد. از میان سیره‏هاى مختلف رسول خدا، سیره‏آن حضرت در لشکرکشى و سیاست، در تبلیغ اسلام، در رفتار با دشمنان، با مشرکین، با اهل کتاب و در خانواده، باید دقیقا مطالعه‏شود که هر کدام از آنها یک کتاب درس به ما مى‏آموزند.سیره عملى پیغمبر اکرم در رهبرى و دستورهایى که‏در این زمینه مى‏دهد خیلى عجیب است.به قدرى روان‏شناس است و به قدرى متوجه راه و رسم انسانهاست که حدى بر آن متصورنیست، متد انسان اداره کردن را مى‏داند.معاذ بن جبل را براى تبلیغ، هدایت و رهبرى و راهنمایى به یمن فرستاد،چند جمله دارد که براى همه ما دستور العمل است در حالى که اکثر بر خلاف رفتارمى‏کنیم.مى‏فرماید: «یسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر، و صل بهم صلوه‏اضعفهم.» (1) یعنى تو که اکنون به منظور تبلیغ اسلام و دعوت مردم به اسلام و ترغیب و تشویق آنهابه سوى اسلام به سراغ مردم مى‏روى، بر آنها آسان بگیر، سخت نگیر، با سختگیرى نمى‏توان کسى را رهبرى کرد، دیگر اینکه‏به مردم بشارت بده، مزایاى دنیوى و اخروى اسلام را براى مردم بگو، نویدهاى اسلام را بر مردم عرضه کن، تمایل آنها رابرانگیز، ترغیب‏شان کن، از راه تخویف و ایجاد هراس وارد مشو، کارى نکن که مردم احساس تنفر کنند، هنگام نماز با این مردم تازه مسلمان که …………………………………………………….. ۱٫سیره ابن هشام، ج ۴/ص ۲۳۷ بدون جمله اخیر. صفحه : ۳۲۵ هنوز ذائقه‏شان‏لذت عبادت را نچشیده است و بعلاوه همه نوع افراد در میان مامومین‏هست، بعضى پیرند، علیل‏اند، ناتوان‏اند، تو رعایت‏حال اضعف را معمول بدار، یعنى‏حساب کن در میان آنها از همه ناتوان‏تر کیست، وقتى که رکوع مى‏کنى چهل تا «سبحان ربى العظیم و بحمده‏» نگو،تو نماز خود را با او تطبیق بده، کسى را در نماز خواندن ناراحت نکن. وظایف خاص رهبر از نظر اسلام، شخص رهبر از آن نظر که رهبر است‏و نقطه مرکزى جامعه اسلامى است و اوست که باید روحها را اداره کند و ارضاء نماید و بسیج کند، وظایفى دارد که‏دیگران چنین وظیفه‏اى ندارند و خود رهبر نیز در غیر پست رهبرى چنین وظیفه‏اى ندارد. همه ما از زهدخارق العاده امیر المؤمنین على(علیه السلام)خصوصا در دوره‏زعامت و رهبرى آن حضرت داستانها شنیده‏ایم.داستان ذیل که معروف است و غالبا شنیده‏ایم،از نظر مساله رهبرى و وظایف خاص رهبر فوق العاده روشنگر است: امیر المؤمنین در دوران خلافت به خانه شخصى‏در بصره به نام علاء بن زیاد حارثى وارد شد.پس از یک سلسله گفتگوها آن مرد از برادرش عاصم بن زیاد شکایت کرد که زهدگراشده است، زن و زندگى را رها کرده و جامه درشت پوشیده و منحصرا به عبادت و ریاضت پرداخته است.امیر المؤمنین دستور داد او را احضار کردند. همینکه با آن قیافه زاهدانه ظاهر شد، به تندى‏به او فرمود: «یا عدى نفسه!اى ستمگرک بر خود!این چه کارى است که مى‏کنى؟چرا بر خود جفا مى‏کنى؟آیا گمان کردى خداوندکه نعمتهاى پاکیزه دنیا را خلق کرده است آنها را بر تو حرام نموده است و اگر از آنها استفاده کنى از تو مؤاخذه‏خواهد کرد که چرا نعمت‏حلال مرا خوردى؟تو کوچکتر از آن هستى‏» .عاصم که این عتابها را شنید جواب بسیار روشنى داشت.اوخود على(علیه السلام)را که جلو چشمش بود مى‏دید که دو تکه لباس بیشتر تنش نیست، یکى را روى دوش انداخته‏و یکى را به کمرش بسته است.غذاى على را هم مى‏دانست که نان جو خشک است.تعجب کرد که از على چنین سخنانى‏را دارد مى‏شنود.تعجب کرد که على اول زاهد، او را به واسطه زهدش ملامت مى‏کند.لهذا صفحه : ۳۲۶ گفت: یا امیر المؤمنین!خودت‏هم که همین طورى.من به تو اقتدا کردم.لباس تو که از من‏ژنده‏تر است، غذاى تو از من بدتر است.امیر المؤمنین به او فرمود: اشتباه کردى. آنچه تو در من مى‏بینى رهبانیت و تحریم حلال خدانیست.من رهبرم، من امامم، من زعیم جامعه‏ام.رهبران و زعما تکلیف جداگانه‏دارند.فرمود: «ان الله فرض على ائمه المسلمین ان یقدروا انفسهم‏بضعفه الناس کى لا یتبیغ بالفقیر فقره.» (1) خداوند براى کسى که مى‏خواهدمردم را رهبرى کند وظیفه خاصى قرار داده است.تو از افراد عادى هستى. من باید به تمام افراد ملت‏خود و رعایاى خودم نگاه‏کنم و ببینم پایین‏ترین طبقات کدام است؟آنکه دستش از همه کوتاه‏تر است کدام است؟البته من هم مایلم که سطح زندگى‏آنها بالا برود، اما تا وقتى در مملکت من افرادى هستند که توانایى ندارند و نمى‏توانند لباس بهترى از آنچه من اکنون‏به تن دارم بپوشند، تا وقتى که در مملکت من ژنده‏پوش و نان جو خور بالاضطرار هست، من به حکم آنکه رهبرم و مى‏خواهم‏مردم را هدایت و رهبرى کنم باید با آنها همدل و همدرد باشم، باید خود را با فقیرترین مردم اجتماع تطبیق دهم.اگرغیر از این باشد آن فقیر حق دارد به هیجان بیاید، اعتراض کند و فریادش به آسمان بلند شود، زیرا خیال مى‏کند دروغ مى‏گویم‏که در فکر او هستم ولى حالا باور مى‏کند که راست مى‏گویم.اصول رهبرى ایجاب مى‏کند که من اینچنین زندگى کنم. این مطلب که رهبر در پست رهبرى وظیفه خاص‏دارد ضمنا یک معما را حل مى‏کند.آن مساله معما مانند این است که مى‏بینیم سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)از نظرسخت گرفتن بر خود و از نظر به اصطلاح زاهدانه زندگى کردن فى المثل متفاوت است، امام جعفر صادق(علیه السلام)یک‏جور لباس مى‏پوشید، امیر المؤمنین طور دیگر.این خود یک معماست که چرا رهبران اختلاف روش دارند؟ حل معما به این است که بدانیم که موقعیت اجتماعى‏شان متفاوت بود، بعلاوه موقعیت زمانى‏شان نیز فرق داشت.امام جعفر صادق فرمود: اگر امروز مى‏بینید من لباس عالى مى‏پوشم‏و پیغمبر و على نمى‏پوشیدند، زمان آنها با زمان من فرق داشت، سطح زندگى مردم امروز با مردم آن زمان هم فرق مى‏کند. …………………………………………………….. ۱٫نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷٫ صفحه : ۳۲۷ دستورات اسلام در مورد رهبرى طریق دوم براى‏آشنایى با اصول رهبرى اسلام مراجعه به متون دستورهاى اسلامى در این‏زمینه است اعم از آنچه در قرآن خطاب به پیامبران عموما در روبرو شدن‏با امتها، و رسول اکرم خصوصا نسبت به امت اسلامى آمده است، و همچنین دستورهایى که در باب نحوه امر به معروف و نهى از منکرو دستورهایى که در نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل و آنچه در زمینه شرایط تبلیغ و مبلغ وارد شده که همه آنهایک کتاب پر حجم مى‏شود و ما ناچاریم در اینجا به اشاره قناعت کنیم و بگذریم. مسائل رهبرى با روان بشر سر و کار دارد.جلب‏همکارى روانها و به حرکت در آوردن آنها به سوى هدفى مقدس و عالى مهارت و ظرافت فوق العاده مى‏خواهد، کار هرکس نیست.امروز پس از پیشرفتهاى حیرت انگیز روانشناسى و جامعه‏شناسى و بالاخره انسان شناسى، هنگامى که سیره رهبرى اولیاءخدا را مطالعه مى‏کنیم مى‏بینیم بر دقیق‏ترین ملاحظات روانى و بر اصول دقیق علمى رهبرى منطبق است و به این ترتیب‏بود که مى‏توانستند تا اعماق دلهاى مردم نفوذ کنند، مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص مى‏گذاشتند.حال‏شرایط رهبرى چیست، داستان مفصلى است که متاسفانه فرصت نیست. در اواخر عرایضم‏براى آنکه ایام بعثت رسول اکرم است و امشب شب ولادت امام حسین(علیه‏السلام)است، دو سه مثال از سیره پیغمبر اکرم و از حسین بن على (علیه السلام)براى‏نمونه عرض مى‏کنم که چگونه مى‏شود مردى یتیم که در ابتداء حتى فامیل خود او با وى مخالفند به جایى مى‏رسدو طورى در قلبها نفوذ مى‏کند که ابو سفیان متمدن و لا اقل آشنا با تمدنهاى زمان(۱) ، در داستان فتح مکه وقتى از نزدیک رهبرى پیغمبر اکرم را دید گفت: …………………………………………………….. ۱٫وقتى که مى‏گویند «عرب جاهلى‏» فکر نکنیدکه تمام اعراب اینچنین بودند.افرادى نظیر ابو سفیان با تمدن زمان خودشان حداکثر آشنایى را داشتند.ثروتمندان‏و اشرافى بودند که به دو مرکز بزرگ تمدن آن وقت جهان – روم و ایران – مسافرت بسیار کرده بودند. صفحه : ۳۲۸ «به خدا قسم من هم قیصر روم‏و دربار قیصر روم و هم دربار پادشاهان ایران را دیده‏ام ولى پیشوایى‏مانند این مرد که در میان مردم و اجتماع خود اینچنین نفوذ داشته باشد ندیده‏ام‏» . جنگ تبوک جنگى است که در شرایط بسیارسخت، در وقتى که قحطى شدیدى مدینه را از پا در آورده بود واقع شد.مردم در فقر و گرسنگى سختى بسر مى‏بردند.فصل خرماپزان‏بود.تازه خرماها رسیده و مردم انتظار مى‏کشیدند که از قحطى در آیند و به اصطلاح شکمى از عزا در آورند.در همین‏شرایط، داستان تهدید حوزه اسلام از ناحیه شمال یعنى روم پیش آمد. پیغمبر اکرم مصلحت دیدند که به مرز روم لشکرکشى‏کنند و اعلام بسیج عمومى کردند.منافقین سعى بسیار کردند که کارشکنى کنند ولى موفق نشدند.در چنین شرایطى‏پیغمبر سى هزار نفر را بسیج کرد.این سپاه از بس دچار مضیقه و سختى بود «جیش العسره‏» (سپاه سختى)لقب یافت.مسلمانان‏مرکب کافى نداشتند یعنى هر سه چهار نفر یک مرکب داشتند.آنقدر آذوقه کم داشتند که گاه با یک خرما قناعت مى‏کردندو گاه یک خرما را یک نفر به دهان مى‏گذاشت، مقدارى مى‏مکید و باقى را به دیگرى‏مى‏داد.ولى چون رهبر گفته بود برویم، به دنبالش به راه افتادند. ابوذر سوار شتر لاغرى بود.با این شتر لاغر هر چه‏مى‏آمد نمى‏رسید.سه نفر قبلا تخلف کرده بودند.به پیغمبر گفته شد فلان کس رفت.فرمود: «اگر خیرى در او باشد خدا او را به مامى‏رساند و اگر خیرى در او نیست بهتر که این نقطه ضعف در میان ما نباشد» .نفر دوم رفت، نفر سوم رفت و درباره آنها هم‏رسول خدا همان جمله را تکرار کرد.گفتند: یا رسول الله!ابوذر هم رفت. باز همان جمله را تکرار فرمود.اما ابوذر تخلف نکرده‏بود، شترش از حرکت مانده بود.ابوذر پیاده شد باروبنه را به دوش گرفت. در این هواى گرم پیاده مى‏رفت.به نقطه‏اى از سنگلاخهاى‏راه تبوک رسید.به جایى رسید که لابلاى سنگها از بارانى که قبلا آمده بود آبى جمع شده بود.آب نسبتا سردى‏بود.مشکى همراه خود داشت.آن را پر آب کرد و آب سرد را به دوش کشید و راه افتاد.لشکراطراق کرده بود.یکدفعه چشمشان به یک سیاهى افتاد که از دور مى‏آید. یا رسول الله!یک سیاهى‏از دور مى‏آید.فرمود: «باید ابوذر باشد» .سیاهى نزدیک شد و نزدیک‏ترآمد.بله، ابوذر بود، اما آنچنان گرما و گرسنگى و خستگى بر این مرد اثرگذاشته بود که صورت و چهره‏اش سیاه و لبهایش مثل دو چوب خشک شده بود. صفحه : ۳۲۹ پیغمبر اکرم به چهره‏اش‏نگاه کرد.دید از تشنگى دارد هلاک مى‏شود.فرمود زود به او آب برسانید.باصداى ضعیفى گفت: آب همراهم هست.گفتند پس چرا ننوشیدى؟ گفت: آب سردى‏بود، خواستم بنوشم، فکر کردم خوب است اول حبیبم پیغمبر بنوشد بعد من. مراجعت آن سه نفر دیگر نیز داستان عجیبى‏به دنبال دارد.مسلمین بدون اینکه جنگى رخ دهد برگشتند.مردم منتظر بودند ببینند پیغمبر اکرم درباره متخلفین چه تصمیمى‏مى‏گیرد؟یا رسول الله!با این متخلفین چه کنیم؟فرمود: «معاشرت با آنها را تحریم کنید.با آنها سخن مگویید و هم صحبت‏نشوید» .همینکه مسلمین وارد مدینه شدند این سه نفر جلو آمدند گفتند: سلام علیکم.مسلمین اعتنا نکردند.گفتند:حال شما چطور است؟باز کسى جواب نداد.با هر کسى حرف زدند جوابى نشنیدند.به خانه‏هایشان رفتند.زن و بچه‏هایشان فهمیدندکه پیغمبر اکرم به اصطلاح امروز آنها را بایکوت کرده است.از آن ساعت زنها و بچه‏هاشان هم سیاست منفى‏سکوت را درباره آنها پیش گرفتند.با زنهایشان حرف زدند جواب ندادند.با بچه‏هایشان حرف زدند جواب ندادند.این سه نفر آنچنان‏تنها ماندند که در این شهر یک نفر حاضر نبود با آنها صحبت کند. زنهایشان غذا مى‏پختند و جلوشان مى‏گذاشتند ولى‏کلمه‏اى حرف نمى‏زدند تا آنجا که خودشان فهمیدند باید توبه‏اى جدى نمایند و خداوند توبه آنها را بپذیرد و به پیامبرش اعلام کندو از طریق پیامبر مردم نیز توبه آنها را قبول شده تلقى کنند.پس، از بالا باید شروع کرد، گنهکاریم و خدا را باید راضى‏کنیم.سر به کوه گذاشتند و چندین روز به حال توبه بودند تا خداوند توبه‏شان را قبول کرد. داستان حسین بن‏على(علیه السلام)از نظر حسن رهبرى و نفوذ رهبر شگفت‏انگیز است.داستان‏این هفتاد و دو تن از نظر رهبرى و رهبرى پذیرى نمونه بى‏نظیرى در جهان‏است و با اینکه رهبر روز اول اعلام مى‏کند که ما در راه هدف کشته مى‏شویم توانست نفوس مستعد را گرد آورد.گروهى‏فدایى ساخت تا آنجا که به راستى قسم خوردند که «جان ناقابل ما قابل قربان تو نیست‏» ، گفتند: به خدا قسم دوست داشتیم‏هزار بار کشته مى‏شدیم و زنده مى‏شدیم و جان خود را مى‏دادیم، و در عمل نشان دادند که راست گفتند. خدایا تو را به حقیقت‏دین مقدس اسلام و به عظمت قرآن و به مقام وجود مقدس خاتم الانبیاءقسم مى‏دهم که ما را از فیض رهبرى وجود مقدس خاتم الانبیاء بهره‏مند فرما، به مسلمین‏سرافرازى و عزت عنایت فرما، به همه کسانى که در این جلسه و امثال این جلسات وهمه کسانى که به دین مقدس اسلام خدمت مى‏کنند توفیق عنایت فرما.

نقد وبررسی

نقد بررسی یافت نشد...

اولین نفر باشید که نقد و بررسی ارسال میکنید... “امامت و رهبری امت (رایگان)”